جدول جو
جدول جو

معنی عرق جوش - جستجوی لغت در جدول جو

عرق جوش
جوش های ریز که به واسطۀ عرق زیاد در پوست بدن پیدا می شود، عرق گز
تصویری از عرق جوش
تصویر عرق جوش
فرهنگ فارسی عمید
عرق جوش
(عَرَ)
نوعی جوشهای کوچک که آن را عرق گز نامند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عرق گز شود
لغت نامه دهخدا
عرق جوش
خوی جوش جوشهای کوچک و زیکولی شکل که بر اثر ترشح زیاد بر سطح پوست عارض می شوند عرق جوش
فرهنگ لغت هوشیار
عرق جوش
جوش های ریزی که در اثر عرق زیاد روی پوست ایجاد می شود، عرق گز
تصویری از عرق جوش
تصویر عرق جوش
فرهنگ فارسی معین
عرق جوش
عرق سوز جوش هایی که در اثر عرق ریختن پدیدار شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پر جوش
تصویر پر جوش
پر از جوش، آنچه بسیار جوش بخورد، آنچه در حال جوشیدن است و جوشش بسیار دارد، برای مثال زمین دید یکسر همه ساده ریگ / بر و بوم از او همچو پرجوش دیگ (اسدی - ۲۷۵)، پرشور، پرولوله، پرغلغله، پرجوش و خروش، برای مثال امروز که بازارت پرجوش خریدار است / دریاب و بنه گنجی از مایۀ نیکویی (حافظ - ۹۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق سوز
تصویر عرق سوز
سوزش پوست بدن از عرق بسیار، بیماری حاد پوستی که از گرمای سخت و عرق فراوان ایجاد می شود و بیشتر چین های پوست را فرا می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق خور
تصویر عرق خور
کسی که عرق می خورد، می گسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم جوش
تصویر گرم جوش
کسی که با دیگران به گرمی و محبت رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترک جوش
تصویر ترک جوش
گوشت نیم پخته، آبگوشت یا خوراک دیگر که گوشت آن نیم پخته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
گوشت نیم پخته. (برهان) (ناظم الاطباء). لحم نیم خام چه ترکان نیم خام گذارند و می گویندگوشت مهرا قوت نمی باشد. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). کنایه از یخنی نیم خام است. چه ترکان گوشت را نیم خام خورند و نمی گذارند که مهرا سازند و می گویند گوشت مهرا شده را قوت نمی باشد. (انجمن آرا) :
ترک جوشی کرده ام من نیم خام
از حکیم غزنوی بشنو تمام.
مولوی.
بس بجوشیدی در این عهد مدید
ترک جوشی هم نکردی ای قدید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
عرق کشنده. آنکه عرق گیرد. آنکه عرق کشمش کشد. (یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، آنکه عرق گل و بیدمشک و کاسنی و شاهتره و امثال آن با قرع و انبیق کشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
پوشیده از عرق. پوشیده از خوی. آلوده به عرق:
شبنم غصه تراود ز رگ و ریشه گل
صبح از نشئۀ می چهره عرق پوش مکن.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عرق خورنده. آنکه عرق نوشد. (فرهنگ فارسی معین) ، آنکه معتاد به عرق خوردن است. (یادداشت مرحوم دهخدا). باده نوش. می گسار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
سرخی یا بثوری که در تابستان بعلت کثرت خوی و عرق بر بشره پدید آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). خشک رنده.
- عرق سوز شدن، پیدا شدن سوزه ها یعنی بثوری از کثرت خوی بر پوست، بر اثر گرما. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
عرق فروشنده. آنکه عرق و مشروبات دیگر فروشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
آنچه باعث خارج شدن عرق گردد. دواها که تولید خوی و عرق کنند. مثلا\’ گویند: آسپرین عرق آور است. (یادداشت مرحوم دهخدا). معّرق
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کسی که لباس کبود می پوشد مانند صوفیان. (ناظم الاطباء). رجوع به زرق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرم جوش
تصویر گرم جوش
آنکه با دیگران بسیار معاشرت و اختلاط کند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره نعناعیان که دارای گونه های پایا و دو ساله و یکساله میباشد (در نقاط گرم پایا است و در نواحی بحرالرومی (مدیترانه) بصورت گیاه دوساله و در نواحی سردتر بصورت گیاه یکساله است)، برگهایش متقابل و بیضوی و بدون دندانه و گلهایش کوچک و سفید یا گلی رنگ وپوشیده از چهار ردیف برگه های مایل بسفید که بصورت کروی در آمده اند میباشد. بویش معطر و نافذ و طعمش پسندیده و با احساس گرما همراه است. برگ و سر شاخه های گلداراین گیاه مورد استفاده دارویی است و از آنها اسانس گیری میشود. اسانس مرزنگوش زردمایل به سبز است و بویی مخصوص و کاملا مشخص و طعمی ملایم دارد و شامل 40 در صد از ترکیبات ترپن ها میباشد. برگ این گیاه غالبا بصورت گرد (پودر) جهت معطر ساختن اغذیه بکار میرود و بعلاوه برای آن اثر آرام کننده و تسکین بخش نیز ذکر کرده اند. از اسانس آن در صابون سازی جهت معطر ساختن صابونها استفاده بعمل میاید مرزجوش مرزنجوش مرد قوش مرتقوش ریحان داود مرزنگوش افریقایی مرزه گوش حبق الفتی حبق الفنا حبق القنا حبق الفیل خرک. یا یا مرزنگوش افریقایی. مرزنگوش یا مرزنگوش وحشی. گیاهی است پایا از تیره نعناعیان که ارتفاغش بین 30 تا 60 سانتیمتر است و دارای بویی معطر میباشد و بطور خودرو در نواحی خشک و کوهستانی و جنگلهای اروپا و آسیا (از جمله ایران) میروید و بیشتر بنام آویشن کوهی مشهور است. این گیاه را بمنظور استفاده های دارویی آن نیز کشت میکنند. ساقه آن راست پوشیده از کرک برنگ مایل به قرمز و برگهایش متقابل و بیضوی برنگ سبز تیره و پوشیده از کرک است. گلهایش مجتمع برنگ ارغوانی یا سفیدند و در فاصله ماههای خرداد و مرداد ظاهر میشوند. از قدیم الایام استعمال این گیاه معمول بوده و حتی در زمان ارسطو درباره آن خواص متنوع ذکر گردیده است. برگ و سرشاخه های گل دار گیاه مزبور بمصارف درمانی و تهیه اسانس میرسد. اسانس آن در صورتیکه تصفیه شده باشد بی رنگ است ولی بزودی زرد میشود. ترکیب شیمیایی اسانس این گیاه بر حسب محل رویش آن فرق میکند رویهمرفته شامل مقادیری تیمول میباشد. برای این گیاه اثر مقوی معده و بادشکن ومعرق و ضد تشنج ذکر کرده اند و اسانس آن نیز دارای اثر التیام دهنده و ضد عفونی کننده است. این گیاه در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپا و افریقا میروید فودنج جبلی صعتر آویشن کوهی مامون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرق خور
تصویر عرق خور
باده خور باده نوش آن که عرق نوشد، باده نوش میگسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرق فروش
تصویر عرق فروش
باده فروش آن که عرق و مشروبات دیگر فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترک جوش
تصویر ترک جوش
آبگوشتی که گوشت آن نیم پخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترک جوش
تصویر ترک جوش
((تُ))
آبگوشتی که گوشت آن نیم پخته باشد، گوشت نیم پخته
فرهنگ فارسی معین
باده خوار، باده نوش، شرابخوار، مشروب خور، میخواره، میگسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نخستین جوش زدن دیگ بار گذاشته شده، دیگی که آبش تازه جوش
فرهنگ گویش مازندرانی